هر چند شب با تمام توش و توان و طلابتش بر سرزمین تب زده آویخت دیدم سیماب صبحگاهی از سر بلندترین کوهها فرو می ریخت گفتم امید من برخیز وخواب را برخیز و باز روشنی آفتاب را
Niyayesh
پنجشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1389 ساعت 01:57 ق.ظ
من خدا را دارم، کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت، سفری بی همراه، گم شدن تا ته تنهایی محض، یار تنهایی من با من گفت: هر کجا لرزیدی، از سفرترسیدی، تو بگو، از ته دل من خدا را دارم...
Niyayesh
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 ساعت 07:47 ب.ظ